واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۳۴۴

۱

بدگهر، نیک بدینار و بدرهم نشود

ما راز داشتن گنج زر، آدم نشود

۲

خرج بازار جزا، نقد غمی میخواهد

سعی کن پرده دل، کیسه درهم نشود

۳

مردمی تا نبود، کس نشود از مردم

آدمی آینه از صورت آدم نشود

۴

مایه خوشدلی روز جزا، جز غم نیست

قسمت هیچ مسلمان، دل بیغم نشود!

۵

تاب دردسر خورشید جزا نیست مرا

سایه فقر الهی ز سرم کم نشود

۶

حلقه کن نام خود ای پادشه کشور فقر

که سلیمانی این ملک بخاتم نشود!

۷

از زبان الف این حرف شنیدم، که: کسی

راستی تا نکند پیشه، مقدم نشود

۸

پاک گوهر نشود گرم ز هر حرف خنک

آتش لعل برافروخته از دم نشود

۹

بی عوض نیست درین بحر عطاهای کرم

زر ماهی ز فگندن در می کم نشود

۱۰

تخم امید تو واعظ دل پر خون خواهد

سبز این کشت باین چشمه بی نم نشود

تصاویر و صوت

نظرات