
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۳۵۷
۱
عجب دانم، از زخم بسمل برآید!
خدنگی، که از شست قاتل برآید!
۲
نگه جانب غیرم از دیده تر
چو تیریست کز زخم مشکل برآید
۳
چنان نیست باریک، راه خیالش
که از عهده رفتن دل برآید
۴
چنان تنگ بندد، به شوخی میان را
که مطلب از آن شوخ، مشکل برآید
۵
ز آهم نشد آنچنان تنگ محفل
که حرفی از آن مه شمایل برآید
۶
ستم آن قدر رفته بر من ز هجرش
که از عهده اش رحم مشکل برآید
۷
تو از جای خیزی و، من از سر جان
تو از خانه و، واعظ از دل برآید!
تصاویر و صوت

نظرات