
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۳۶۰
۱
خرد بگیر سر خود، که یار میآید
جنون تهیه خود کن بهار میآید
۲
بهار، دلبری از نو بهار من دارد
که پا ز لاله و گل در نگار میآید
۳
عجب مدار که گرداب گردباد شود
کنون که کشتی ما بر کنار میآید
۴
جز اینکه کس نگذارد وجودشان هرگز
دگر ز مردم عالم چه کار میآید؟!
۵
گذشته لعل لب او به خاطرت واعظ
که گوهر سخنت آبدار میآید!
تصاویر و صوت

نظرات