
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۳۶۱
۱
ره مقصود طی کردن، نه از تقصیر میآید
رسیدن منزل دوریست، از شبگیر میآید
۲
چنان با شورش دیوانگی آمیختم خود را
که خونم در شهادت از رگ زنجیر میآید
۳
مشو از وعده آن سروقامت ناامید ای دل
که میآید قیامت عاقبت، گر دیر میآید
۴
ز خود این بند بگسل، گر جنون کاملی داری
که بوی عقل ای دیوانه از زنجیر میآید
۵
به دست آسان نمیآید شهید ناز او گشتن
که این آب حیات، از جوی آن شمشیر میآید
۶
ز بس دور است راه بیخودی از باده حسنش
جوان گر میرود از خویش واعظ پیر میآید!
تصاویر و صوت

نظرات