واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۳۶۵

۱

غم او ساخت دلم تنگ و، هم او بگشاید

دانه از آب گره گشت و، ازو بگشاید

۲

در خور حوصله خویش برد هرکس فیض

طاقتی کو که نقاب از رخ او بگشاید؟

۳

کشور فتح، مسخر ز شکست تو شود

این دیاریست که با تیغ عدو بگشاید

۴

دل، خوش از صبر به تنگ آمده، کو زور غمی

که ز چاک دلم این بند رفو بگشاید؟!

۵

آب شرمیست در آن رخ که نبندد صورت

کلک نقاش اگر چهره او بگشاید

۶

کیست با او سخن کشتن واعظ گوید؟

سر حرفی مگر آن تندی خو بگشاید!

تصاویر و صوت

نظرات