
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۳۶۸
۱
عهد شباب بگذشت، وقت شتاب گردید
نور نظر ز عینک، پا در رکاب گردید
۲
دیگر چه گل توان چید از خویش وقت پیری؟
آب جوانی افتاد، گلشن خراب گردید!
۳
چشمش اگر بروی بی آب و رویم افتد
خواهد ز شرم عکسم، آیینه آب گردید
۴
از شور این دل تنگ، ای مدعی حذر کن
از جوشش تنوری عالم خراب گردید
۵
از ناله حزینم تنها نسوخت واعظ
از آه آتشینم، آتش کباب گردید
نظرات