واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۳۶۹

۱

تا هوای سرمه گشتن ز استخوانم سر کشید

از نگاه تند چشم او بمن خنجر کشید

۲

نیست برتر از تلاش پستی خود پله یی

گر بود انصاف، باید سنگ را با زر کشید

۳

هر سر مویم بدست صد شکست افتاده است

بر سرم تا عشق از سنگ جفالشکر کشید

۴

هر که پردازد، بحالم، گرددش در دیده اشک

خامه نقاش، تصویرم بچشم تر کشید

۵

قرب میخواهی ز حد خود قدم مگذار پیش

از ادب فانوس نور شمع را در بر کشید

۶

نیست واعظ خودنمایان را بجز غم حاصلی

صد گره افتاد در دل خوشه را، تا سرکشید!

تصاویر و صوت

نظرات