واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۳۷۰

۱

درد تو، کی توان بتن ناتوان کشید؟!

کوهی چنان بموی چنین، چون توان کشید؟!

۲

هر جا نوشته بود ز مجنون حکایتی

جسم ضعیف من خط بطلان بر آن کشید

۳

پر فتنه بود از نگهت روزگار ما

طاقت چه خوب کرد که پا از میان کشید!

۴

در عشق لازم است توانایی آن قدر

کز چشم نیم مست تو نازی توان کشید

۵

در گلشنی که آن گل رخسار وا شود

واعظ توان گلاب ز برگ خزان کشید

تصاویر و صوت

نظرات