
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۳۸۵
۱
مست آمد، با جمالی از شفق گلرنگ تر
چهره در دل بردن، از خورشید زرین چنگ تر
۲
در تکلم از خرام خود بتمکین تر بسی
در تغافل از نگاه خویش، شوخ و شنگ تر
۳
نازک اندامی که من دیدم، خدا روزی کند
چون قبا برگرد او گردیدن، اما تنگ تر
۴
من سری دارم پر از جنگ و، لبی از شکوه پر
او دلی از شیشه نازکتر، ز خارا سنگ تر
۵
خارج از قانون بود، در پرده هم حرف طلب؛
نغمه یی از بینوایی نیست، سیر آهنگ تر
۶
ما اسیران در خم دوران شکار جرگه ایم
عرصه را زآن میکند هر لحظه بر ما تنگ تر
۷
عیب ما را یک بیک چون دوستان برما شمرد
هیچکس با ما نبود از خصم ما یکرنگ تر
۸
در دو روز زندگی، واعظ غم روزی مخور
رزق اگر تنگ است، باشد وقت از آن هم تنگ تر!
نظرات