
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۳۹۰
۱
به از زمانه نداریم شوخ و شنگ دگر
که هر دو روز کند جلوه یی برنگ دگر
۲
بغیر ابر خروشان دست ریزش نیست
بکوه همت والای ما پلنگ دگر
۳
ظهور جوهر مرد است پیش در دولت
که با نگین سوار است آب و رنگ دگر
۴
به نیک و بد ز جهان صلح کرده یی، اما
نه آن چنان که بود احتیاج جنگ دگر!
۵
حصول گوهر کام از جهان نه آسانست
که هر صدف بود این بحر را نهنگ دگر
۶
مرا بسخت دلی هردو روز کار افتاد
جنون عشقم ازین سنگ زد بسنگ دگر
۷
برخ مرا سیهی رنگ بست گشته دگر
که عکس چهره ام آیینه راست رنگ دگر
۸
برین تن چو قفس نیست استخوان واعظ
که جا خدنگ بلا کرده بر خدنگ دگر
نظرات