
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۳۹۶
۱
غنچه سان این همه بر خویش مبال از زر و زور
که چو گل زود پریشان شوی ار باد غرور
۲
باد برخود کند از نعمت دنیا منعم
زآن هر انگشت عسل هست چو نیش زنبور
۳
بینش آن نیست که در مال مبصر باشی
خواب دیدن نشود حجت بینایی کور
۴
ریزش اهل سخا نیست جز از قوت دین
گریه شمع نباشد مگر از کثرت نور
۵
آگهان لذتی از عشرت دنیا نبرند
دل غمگین نشود باخبر از خنده زور
۶
از چه رو زرد شود چهره تو را در پیری؟
میمکد خون تو این خاک سیه با لب گور!
۷
خانه آخرت ظالم از آنست خراب
که ندانسته سرایی بجز از عالم زور
۸
آنچه دارند بخیلان جهان در ته خاک
عنقریب است که میماندشان بر سر گور
۹
خامی فکر تو واعظ زدل بی شوق است
نبود نانت از آن پخته، که سرد است تنور
نظرات