
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۳۹۷
۱
قد خمید، از دیدن روها، به پشت پا بساز
باعصا، دیگر بیاد قامت رعنا بساز
۲
سرخی رخ گشت زردی، چون ورق گرداند عمر
بعد ازین از روبه پشت این گل رعنا بساز
۳
میبرد امروز و فردا وارثش همراه مال
یک دو روزی نیز ای دل، با غم دنیا بساز
۴
روی دست جوهری، از بهر تاج زر مخور
تا توانی ای گهر، با شورش دریا بساز
۵
حلقه طفلان، حصار سنگ چینی بیش نیست
همچو مجنون ای دل دیوانه با صحرا بساز
۶
خودنمایی را نباشد حاصلی جز سوختن
ای شرر تا میتوانی در دل خارا بساز
۷
گوهر راز است بازاری و، بدگو مشتری
یکدم از مهر خموشی، با زبان ما بساز
۸
گوهر مقصود را، باشد صدف کام نهنگ
با فلوس خویش چون ماهی ازین دریا بساز
۹
تا نیفتاده است واعظ برتو چشم صبح حشر
ای سراپا زشت، بر خود بنگر و، خود را بساز
تصاویر و صوت

نظرات