
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۴۰۳
۱
یار طفلست و،ره کوچه نجسته است هنوز
از لبش خط سخن خوب نرسته است هنوز
۲
نیست دندان که نمایان شده از لعل لبش
هست طفل و، دهن از شیر نشسته است هنوز
۳
صرصر آه جگر سوز دل از کف شده یی
از رخش بند نقابی نگسسته است هنوز
۴
نرسیده است بدامان لبش دست هوس
چهره اش جز عرق شرم نشسته است هنوز
۵
رسم دلجویی عشاق نیاموخته است
ره سوی خانه آیینه نجسته است هنوز
۶
خاک بازی، نه رخش را بغبار آلوده است
گرد راه عدم از چهره نشسته است هنوز
۷
در دلش مغز وفا نیست هنوز از خامی
نونهال است و ثمر خوب نبسته است هنوز
۸
پیر شد واعظ و، دیگر سخنش طفلانه است
از دل این گرد هوس پاک نشسته است هنوز
نظرات