
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۴۰۵
۱
کاروان راه گمنامی نمیخواهد جرس
دل تپیدن هرکجا باشد، نمی باید جرس
۲
ذوق خاموشی، دل از کف دادگان دانند چیست
از زبان زآن ور نمی افتد که دل دارد جرس
۳
در طریق عشق از بیتابی ظاهر چه سود؟
از درون بر سینه خود سنگ میکوبد جرس
۴
مانده یی از راه و، باکت نیست از آوارگی
در رهست و، روز وشب بر خویش میلرزد جرس
۵
تن چو از نشو و نما افتد، شود بی ذوق دل
ناقه از رفتن چو ماند، بینوا گردد جرس
۶
واعظ از دل تا نخیزد گفت و گو بی حاصل است
رهنما زآن شد، که دائم از درون نالد جرس
تصاویر و صوت

نظرات