واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۴۰۸

۱

گذشت زندگی و، شد ز دست کار افسوس

نداد فرصت افسوس، صد هزار افسوس!

۲

برفت عهد شباب و، همان علاقه بجاست

نکرده بند ز خود پاره، شد بهار افسوس

۳

گذشت عمر و، نکردیم طاعتی هرگز

ز دست رفت کمند و، نشد شکار افسوس

۴

دمی به کار نیامد ترا ز مدت عمر

شکفت و ریخت چه گلها ز شاخسار افسوس

۵

تمام عمر تو بگذشت در خود آرایی

نگشت دست ز دندان ترا نگار افسوس

۶

ترا بسی حرکت داد رعشه پیری

ز خواب وا نشدت چشم اعتبار افسوس

۷

دل شکسته بگرداب تن تباهی ماند

نرفت کشتی از این ورطه برکنار افسوس

۸

بشد بخنده و غفلت تمام عمر و، شبی

بروز خود نگریستیم زار زار افسوس

۹

ز روسیاهی ایام جاهلی واعظ

نشست چهره ترا چشم اشکبار افسوس!

تصاویر و صوت

نظرات