
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۴۱۲
۱
زردرو چون خوشه، بهر روزی فردا مباش
همچو گندم چین پیشانی ز سر تا پا مباش
۲
پشت غیرت خم ز بار منت دونان مکن
گو بنای تن به امداد عصا برپا مباش!
۳
دیده از عالم بپوش و، روی دلگیری مبین
آشنایی با خدا کن، یک نفس تنها مباش
۴
هیچ درد بی دوا، چون صحبت ناجنس نیست
تا توانی یک نفس با خویش در یک جا مباش
۵
گر تهیدستی، چو ساغر از تو یابد بهره یی
با رگ گردن بسان شیشه صهبا مباش
۶
تا به دلها جا کنی واعظ، چو معنی شو نهان
تا نیفتی بر زبانها، چون سخن پیدا مباش
تصاویر و صوت

نظرات