واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۴۲

۱

نیست غیر از وصل آبی آتش جوش مرا

مرهمی جز دوست نبود زخم آغوش مرا

۲

بر سرم سودای جانان، بسکه پا افشرده است

باده پرزور نتواند برد هوش مرا

۳

شد ز خامی در سر کار هوس عهد شباب

تندی این آتش آخر ریخت سر جوش مرا

۴

در کشاکش از نهاد سخت خویشم سر بسر

نیست غیر از خویش باری چون کمان دوش مرا

۵

بود و نابود مرا از بس به غارت برده دوست

می توان پرسید ازو حرف فراموش مرا

۶

می چکد خون از دم تیغ زبانها خلق را

نیست واعظ هیچ پند از پنبه به، گوش مرا

تصاویر و صوت

دیوان ملا محمدرفیع واعظ قزوینی (با تصحیح و مقدمه و فهارس) به کوشش سید حسن سادات ناصری - ملا محمد رفیع واعظ قزوینی - تصویر ۹۱

نظرات