
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۴۲۵
۱
پیری آمد، نه جوانیست دگر از ما خوش
چون گل شمع بود بر سر ما گل ناخوش
۲
وقت پیری نگه گرم بخوبان خنک است
سیر گلشن نبود فصل دی و سرما خوش!
۳
خوش فشانده است ز آلایش کثرت دامن
چه عجب خاطر غمگین شود از صحرا خوش؟!
۴
نیست دنیا، بجز از خانه پر مرداری
چون در آن کرده تو پاکیزه طبیعت جاخوش؟!
۵
دو سه روزیست حیات تو و، ناخوش آن هم
بگذران ناخوشی این دو سه روز، اما خوش
۶
غم درویش بود، آنکه توان تنها خورد
خوردن نعمت الوان، نبود تنها خوش
۷
واعظ امروز بهر ناخوش و خوش، خوشدل باش
کآنچه ناخوش بود امروز، بود فردا خوش
نظرات