واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۴۲۷

۱

پادشاه ملک فقرم، بهر حفظ شان خویش

از جهان بیگانگی را کرده ام دربان خویش

۲

تا نگردد لحظه یی با خواب راحت آشنا

دوختم مانند سوزن چشم بر مژگان خویش

۳

دوست دانسته است قدر نعمت دیدار خود

می شود در خانه آیینه هم مهمان خویش

۴

ای توانگر نعمت دادن مدار از خود دریغ

نیستی چون پنج روزی بیشتر مهمان خویش

۵

گر نه یی از حسرت الوان نعمت تلخکام

نعمتی نبود چو نان خشک، اما نان خویش

۶

ای که خود را دانه خوار آرزوها کرده یی

دشمنی می پروری، نی تن برای جان خویش

۷

پابپایت می نهد چو فردا مرگ بی امان

می گذاری تا به کی سر بر سر و سامان خویش؟!

۸

آن قدر احسان که من از فیض احسان دیده ام

بی تکلف گشته ام شرمنده احسان خویش

۹

دعوی پوچی که واعظ میکنی از روزگار

خود جواب خویش گویی گر کنی دیوان خویش

تصاویر و صوت

دیوان ملا محمدرفیع واعظ قزوینی (با تصحیح و مقدمه و فهارس) به کوشش سید حسن سادات ناصری - ملا محمد رفیع واعظ قزوینی - تصویر ۳۴۳

نظرات