
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۴۲۹
۱
خرامان چون رود بیرون ز گلشن سرو دلجویش
نگاه گریه آلودی بود هر شاخ تر، سویش
۲
بچشم غیرت از دنبال او، وقت خرامیدن
کم از تار نگاهی نیست، هر مویی ز گیسویش
۳
قدح مینوشد آن وحشی غزال و، من ازین داغم
که رنگ نشأه می میگذارد روی بر رویش
۴
چه سان با غیر بینم، همنشینش، من که از غیرت
کنم فریاد تا خیزد قیامت از سر کویش
۵
مکن آزرده از خود واعظ آن شوخ جفا جو را
مبادا غیر خشمی واکشد از تندی خویش
نظرات