
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۴۳
۱
دولتی نیست به از تیغ تو بیباک مرا
سرنوشتی نبود جز خم فتراک مرا
۲
آنچنان گشته ام از ضعف، که بعد از مردن
رستن سبزه،برون آورد از خاک مرا
۳
هر نفس آب حیاتی کشم از تیغ کسی
به رخ دل در فیضی است ز هر چاک مرا
۴
نه چنان بر سر کوی تو ز خود گم گشتم
که به غربال توان یافت از آن خاک مرا
۵
بسکه کوتاه بود روز وصالش واعظ
ترسم از جیب به دامن نرسد چاک مرا
نظرات