
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۴۳۳
۱
بر گردنم چنان شده محکم طناب قرض
کز جا دگر نمیکندم اضطراب قرض
۲
نظم سخن چگونه نپاشد ز یکدیگر
تار نفس گسسته شد از پیچ و تاب قرض
۳
زآن وا نمیشود بسخن چون صدف لبم
کز سر گذشته چون عرق شرم، آب قرض
۴
قرض از حساب رفت برون و، نمیدهم
چیزی بقرض خواه، بغیر از حساب قرض
۵
یارب، رها نیش تو ازین فکر جانگداز
واعظ دگر ندارد ازین بیش تاب قرض
تصاویر و صوت

نظرات