
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۴۳۹
۱
میکنند از پیریم با هم سر و سامان وداع
وقت شد، یعنی که باید کرد با یاران وداع
۲
گوهر دندان نباشد، کز دهن ریزد مرا
اشک بارد تن، همانا، میکند با جان وداع
۳
خانه چشمم، ز بر هم خوردگی ماتم سراست
میکند نور نگه با دیده گریان وداع
۴
نیست از پیری مرا این درد در هر استخوان
میکنند از روی درد امروز همراهان وداع
۵
قطع شد آب جوانی، دست شستیم از خوشی
درد پیری آمد و، کردیم با درمان وداع
۶
وقت کوچ آمد، نشاید رفت بیفکران بخواب
وقت رفتن گشت، باید کرد بیدردان وداع
۷
می چکاند خون ز دلها ناله جانسوز او
واعظ ما میکند گویا که با یاران وداع
نظرات