واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۴۴۰

۱

راه اگر خواهی به اقلیم فنا مانند شمع

طی کن اول خویش را سر تا به پا مانند شمع

۲

رو به سوی آسمان نیستی قد میکشد

نخل بی برگ و بهار عمر ما مانند شمع

۳

از درون تا چند باشی رشته تاب آرزو

وز برون تردامن از اشک ریا مانند شمع؟!

۴

سایه بال همای تیره روزی، صبح ماست

شام می آید برون خورشید ما مانند شمع

۵

تا توان با خصم آتش خوی سر بر سر منه

تا سر خود را نبینی پیش پا مانند شمع

۶

هر که سرگرم محبت گشت، با خود دشمن است

خون خود را میخورند اهل فنا مانند شمع

۷

باز امشب چهره یی افروختی، کز دیدنش

پنجه با آتش زند مژگان ما مانند شمع

۸

آتشین رو دلبری دارم، که هنگام خرام

آب سازد جاده را در زیر پا مانند شمع

۹

میکند از بس نمو واعظ ز سیل عمر ما

در سر ما میکند گل خار پا مانند شمع

تصاویر و صوت

نظرات