
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۴۴۴
۱
از هجوم داغ، در تن نیست دیگر جای داغ
مینهم چون فلس ماهی، داغ بر بالای داغ
۲
آمد و رفت خیال دوست را، نتوان نهفت
نقش پای یاد جانان است در دل جای داغ
۳
اشک خونین گرددش در چشم، از سرگرمیم
بر سر شوریده ام شبها رسد چون پای داغ
۴
کوچه آمد شد درد است، در دل زخم تیر؛
ناخن سر پنجه عشق است، در تن جای داغ!
۵
ما خریداران سوداییم در بازار عشق
نیست واعظ درهم و دینار ما، جز جای داغ
نظرات