واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۴۴۶

۱

ماند ز تاب و تب بدل زار من چراغ

گویا که دیده است رخ یار من چراغ

۲

افتد ز پای، بسکه خراب فتادن است

گر افگند فروغ بدیوار من چراغ

۳

آید چو او ببزم، نماند ز من اثر

ز آن رو که ظلمتم من و، دلدار من چراغ

۴

هرشب بود ز گریه خونبار و اضطراب

همچشم من پیاله و، همکار من چراغ

۵

چون دیده یی که وا نتوان کرد در غبار

روشن نمیشود ز شب تار من چراغ

۶

پیچد ز روز تیره من، بر خود آفتاب

سوزد بسوز سینه افگار من چراغ

۷

واعظ ز فیض یاد رخ آتشین دوست

هرگز نخواسته است شب تار من چراغ

تصاویر و صوت

دیوان ملا محمدرفیع واعظ قزوینی (با تصحیح و مقدمه و فهارس) به کوشش سید حسن سادات ناصری - ملا محمد رفیع واعظ قزوینی - تصویر ۳۵۹

نظرات