واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۴۶۱

۱

گذشت عمر و، تو در کار کاهلی، کاهل!

رسید مرگ و، تو بسیار غافلی، غافل!!

۲

دم از کمال زنی، ز آنکه ناقصی ناقص!

کنی بدانش خود ناز، جاهلی، جاهل!!

۳

بخویش بسته از آنی، که بیخودی بیخود!

ز حق گسسته از آنی، که باطلی، باطل!!

۴

ز خود چو تیر گریزت بود ضرور، ضرور!

بخویشتن چو کمان، سخت مایلی، مایل!!

۵

از آن نه پند پذیری، که واعظی واعظ!

از آن به بند اسیری، که عاقلی، عاقل!!

تصاویر و صوت

نظرات