
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۴۶۳
۱
ای از عرق جبین تو صبح بهار دل
یاد قدت نهال لب جویبار دل
۲
هر دل که بیشمار نباشد در آن غمت
در پیش عاشقان نبود در شمار دل
۳
فارغ شدم بفکر تو از فکر روزگار
غیر از غم تو نیست کسی غمگسار دل
۴
چشمم ز رشک، تشنه به خون دلم شده است
تا دیده است یاد ترا در کنار دل
۵
هرگه که یاد بسمل تیغ تو کرده ام
از خود فشانده ام بتپیدن غبار دل
۶
واعظ چنین ضعیف و، غمت این قدر گران
چون قامتش خمیده نگردد ز بار دل؟!
نظرات