واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۴۷۵

۱

از ناز اگر نیایی، خود در خیال مردم

رحمت چرا نیاید، باری بحال مردم؟!

۲

از وحشتی که داری، حرف رخت نیاید

در مصحف نکویی، هرگز بفال مردم

۳

بر کس نمیوزد تند هرگز نسیم لطفت

از دل چگونه خیزد گرد ملال مردم

۴

چشمی ز صبح وصلت، هرگز نکرد روشن

هر چند سوخت خود را، شمع خیال مردم

۵

خشم تو ای جفا جو، از لطف خلق خوشتر

هجر تو ای پری رو، به از وصال مردم

۶

خواری بر خلایق، عزت بود بر دوست

صدر بهشت باشد، صف نعال مردم

۷

واعظ ز منت خلق، ترسیده بسکه چشمم

خواهم که رو نشویم با اشک آل مردم

تصاویر و صوت

نظرات