واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۴۸۲

۱

ز غم گر سوختم، نزدیک یار مهوش خویشم

شدم خاکستر، اما همنشین آتش خویشم

۲

بهر جا باشد او، من دور گرد آن سر کویم

خیالش تا بدل جا کرده، من هجران کش خویشم

۳

فلک را نیست جرم،این اضطراب از خویشتن دارم

در این مجمر شرار آسا سپند آتش خویشم

۴

چو حرف وصل گوید، خویش را دور افگنم اول

برای صید مطلب تیر روی ترکش خویشم

۵

سراپا گرچه واعظ هستیم باشد ازو، لیکن

شررسان در فلاخن، از فروغ آتش خویشم

تصاویر و صوت

نظرات