واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۴۸۳

۱

تا تیغ تو بگذاشته لب بر لب زخمم

باز است بشکر تو ستمگر لب زخمم

۲

هرگز نگرفته است دهنها بزبانها

خویی که گرفته است بخنجر لب زخمم

۳

جز شکوه بیمهریت از دل نتراود

گر تیر تو انگشت نهد بر لب زخمم

۴

چندان نمکیده است لب گریه دلم را

کز آب دم تیغ، شود تر لب زخمم

۵

حرف ستمش را، بدو لب باز توان گفت

یک لب، لب تیغ و، لب دیگر لب زخمم

۶

از لذت شمشیر تو در خاک عجب نیست

گر مور چو خط جمع شود بر لب زخمم

۷

بر آینه تیغ ستم پیشه قاتل

حیران شده چون دیده جوهر لب زخمم

۸

تا چاک دلم بخیه تسلیم گرفته است

نگذشته دگر حرف بهی بر لب زخمم

۹

واعظ دلم از درد بفریاد درآید

دندان خدنگی نگزد گر لب زخمم

تصاویر و صوت

نظرات