واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۴۹

۱

برده از بس فکر آن شوخ کمان ابرو مرا

موی ابرو گشته موی کاسه زانو مرا

۲

دورباش غیرتم بنگر، که در خاک درش

جای ندهد هرگز این پهلو به آن پهلو مرا

۳

بسکه از سیلاب غم سنگ وجودم سوده است

میتواند شد فلاخن پیچش هر مو مرا

۴

این قدر فیضی که من از بیزبانی برده ام

ترسم آخر شکر خاموشی کند پرگو مرا

۵

در طریق معرفت، فکرم به هر جانب دوید

هرزه رفت آب حیات، از تنگی این جو مرا

۶

بر سر من، فکر دنیا بین چه سوداها فگند؟

پر ز شور این کاسه شد، از کاسه زانو مرا

۷

غیر مدح خامشی، واعظ نمیگویم سخن

گر گذارد ذوق خاموشی بگفت و گو مرا

تصاویر و صوت

نظرات