واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۴۹۱

۱

چشم و گوش و عقل و حس رفتند و، ما وامانده ایم

رفته است اسباب ما، خود پیشتر، ما مانده ایم

۲

از شراب هستی احباب خالی گشت و ما

همچو مو در کاسه افلاک بر جا مانده ایم

۳

خواب مرگ از کوفت شاید آورد ما را برون

در تلاش زندگانی آن قدر وامانده ایم

۴

ما بساط هر تعلق زین سرا برچیده ایم

بهر رفتن با عصائی بر سر پا مانده ایم

۵

گرم رویی نیست پیدا، گرم خونی خود کجاست؟

در میان این قدر مردم چه تنها مانده ایم

۶

جان فگند از دوش خود بار گران جسم و، ما

همچنان واعظ بزیر بار دنیا مانده ایم

تصاویر و صوت

نظرات