
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۴۹۳
۱
برکنده از حیات، باندک بهانه ایم
دندان کرم خورده کام زمانه ایم
۲
گردیده پرده هنر ما، وجود ما
ز آن قدر ما نهفته، که خود در میانه ایم
۳
امروز در بساط جهان، نیست خوشدلی
ما مست بزم دوش، و شراب شبانه ایم
۴
فارغ ز هر غمم، دل پر یاد دوست کرد
ما پادشاه عالم خود زین خزانه ایم
۵
از ما غرض دلست و، غرض از دلست دوست
دل چشم و، دوست مردم و، ما چشم خانه ایم
۶
فارغ کسی چو خوشه ز برگ معاش نیست
تا زنده ایم، در طلب آب و دانه ایم
۷
داریم جای بر سر زلف پریوشان
تا در گشاد کار ضعیفان چو شانه ایم
تصاویر و صوت

نظرات