
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۴۹۵
۱
بی رهنما، براه طلب پا گذاشتیم
خود را بشوق راهروی وا گذاشتیم
۲
تدبیر دلگشایی ما، هیچکس نکرد
این کار را بدامن صحرا گذاشتیم
۳
راضی بدلشکستگی جهل خود شدیم
گردنکشی بمردم دانا گذاشتیم
۴
با ما هر آنچه خصم توانست کرد کرد
ما انتقام خود بمدارا گذاشتیم
۵
اینجا کسی چو پرسش احوال ما نکرد
ما حال خود بپرسش فردا گذاشتیم
۶
در کارها ز خود نکشیدیم منتی
جز اینکه کار خود بخدا واگذاشتیم
۷
نگذاشتیم در دل خود هیچ زندگی
تا دل بزندگانی دنیا گذاشتیم
۸
در خون دل بخنده نشستن نبود رسم
این رسم ما بگردن مینا گذاشتیم
۹
واعظ شد اولین قدم ما بهشت فیض
تا پای خواهش از سر دنیا گذاشتیم
تصاویر و صوت

نظرات