
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۵۰
۱
نبسته جز بدی من، کمر بکینه مرا
ز سنگ گوهر خود، نالد آبگینه مرا
۲
شکستگی است، ز بس سرنوشت کشتی من
بجز شکسته خطی نیست در سفینه مرا
۳
ز درد اینکه جدا گشته ام ز شمشادش
الف الف شده چون شانه لوح سینه مرا
۴
ز تنگدستی از آن دست برنمیدارم
که پادشاهی فقر است ازین خزینه مرا
۵
ز یاد سنگدلیهای او پرم، ترسم
که تیر او ننشیند دگر به سینه مرا
۶
چگونه واعظ با این پلاس پوشیها
باین لباس پرستان نموده پینه مرا
نظرات