
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۵۰۲
۱
خود هم ز ظلم خانه خرابند ظالمان
دیوار و در ندارد، از آن خانه کمان
۲
مالی گرفته اند و، عوض عمر داده اند
دنیا گران برآمده بهر ستمگران
۳
دنیا بود چو مزبله یی پر ز بوی گند
ز آن روی نیست پاک دلان را، دماغ آن
۴
خواهی اگر ز پای نیفتی، خموش باش
بر نخل عمر، اره بود شمع را زبان
۵
پا بسته جهانی و، دلخوش که سالکی
پا در گلی چو سرو و، کنی نام خود روان؟!
۶
دست ستم به گوشه نشینان نمیرسد
تا حلقه بود زور ندید از کسی کمان
۷
یک حرف نشنویم که باشد شنیدنی
محفل پر از زبان و، سخن نیست در میان
۸
خود ناگرفته پند، مده پند دیگری
پیکان به تیر جا کند، آنگاه بر نشان
۹
واعظ چو گوش حق شنوی نیست، خود چو گل
هم گوش گشته ایم درین بزم و، هم زبان!
تصاویر و صوت

نظرات