واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۵۰۷

۱

برگ جوانیت ریخت، برگ نوای طفلان

تا چند پیر سازی، خود را برای طفلان؟

۲

پیری رسید ای دل، آلوده چند باشی

دایم بچرک دنیا، چون دست و پای طفلان؟!

۳

تا از جنون نیفتم، در چاه فکر دنیا

زنجیر کرده عشقم، از حلقه های طفلان

۴

با روزی دمادم، یک جو نمیشود کم

حرص گرسنه چشمم، چون اشتهای طفلان

۵

گر آسمان نگردد، بر وفق خواهش ما

کی پیر میکند کار، هرگز برای طفلان؟!

۶

خواهش ز کشت حاجت، بارش ز ابر رحمت

پستان دایه گرید، بر گریه های طفلان

۷

بازی مخور، بکامت گردد چو دولت پوچ

رفتار مرکب نی، باشد بپای طفلان

۸

چیزی نبسته امروز، در کسب این، هنرها

ماتم سراست زین رو، مکتب برای طفلان

۹

جاهل ز باغ هستی، خوشدل به سرخ و زرد است

در دست برگ عیشی است، رنگ حنای طفلان

۱۰

هر چند راست تلخست، اما کلام واعظ

با راستی است شیرین چون حرفهای طفلان

تصاویر و صوت

نظرات