واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۵۱

۱

در میان خلق عالم، کشت تنهایی مرا

بلکه زین وحشت رهاند سر بصحرائی مرا

۲

گر شدم محروم دوش از خدمتت، معذور دار

بود مهمان عزیزی، همچو تنهایی مرا

۳

بال عنقا، نقش طاووسی نمیگیرد بخود

بیوجودی کرده فارغ از خودآرایی مرا

۴

مردم دارا، ز قیل و قال فارغ نیستند

پوچ شد مغزم، قبا تا گشت دارایی مرا

۵

آب گوهر، تیرگی هرگز نمی گیرد به خود

پاک دارد آب رو از چرک دنیایی مرا

۶

گوهر معیوب را، نبود صفا با جوهری

از نظرها چون نگاه افگنده بینایی مرا

۷

بسکه از یاران دورنگی همچو خارم میگزد

خوش نمی آید ز گلها نیز رعنائی مرا

۸

من که بودم همچو واعظ عندلیب هر چمن

قاف هم دارد قبول اکنون به عنقائی مرا

تصاویر و صوت

نظرات