
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۵۱۱
۱
برگ ریزانست، رنگ از روی پیران ریختن
گریه حسرت بود بر عمر، دندان ریختن
۲
نیست از ذکر زبانی جان ودل را هیچ فیض
باده بیهوشت نسازد، از گریبان ریختن
۳
روزی هر کس مقدر گشته از کشت کرم
بر سر هر دانه یی تا کی چو باران ریختن؟!
۴
تیغ اگر آید به فرق از تیره روزی، دم بدم
اشک خود چون شمع نتوان پیش یاران ریختن
۵
میتوان در پای دشمن ریخت واعظ خون خویش
آب روی خویش پیش دوست نتوان ریختن
تصاویر و صوت

نظرات