واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۵۱۷

۱

بسکه بد باشد ز شوخی خنده بر یاران زدن

گل ببد خواه خود، از روی جفا نتوان زدن

۲

هر که با دست تهی، بار کسان بر دل نهاد

همچو کشتی میتواند پای بر توفان زدن

۳

ناامیدی بسکه در ایام ما گردیده عام

ناید از چاک گریبان، دست بر دامان زدن

۴

نازک اندامی که من دیدم، ستم باشد برو

از پی قتلم بر آن موی کمر، دامان زدن

۵

باغبان از دیدن گلزار حسنش رسم کرد

بر گلستان از خیابان ها خط بطلان زدن

۶

پیش واعظ ابر و برق مزرع آسودگی

گریه برخود کردنست و، خنده بر دوران زدن

تصاویر و صوت

نظرات