واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۵۲۱

۱

با چراغ دل ازین ظلمت سرا باید شدن

شمع سان سر تا بپا چشم و عصا باید شدن

۲

شد چو دندانی مرا از عقد دندان ها جدا

گشت معلومم که از یاران جدا باید شدن

۳

چشم و گوش و فکر و هوش و شوق و ذوق و دست و پا

پیش رفتند و، مرا نیز از قفا باید شدن!

۴

گنده و، مردار و، کرم افتاده و، خاک سیاه!

دانی ای نازک بدن، آخر چها باید شدن؟!

۵

چون ننالم همچو نی، یک بند از داغ فراق

بند بندم را، ز یکدیگر جدا باید شدن

۶

تنگنای خانه دل را غم مردن بس است

از برای زندگی، غمگین چرا باید شدن؟!

۷

بار سنگین است، باید جمله تن شد ترک سر

راه پر سنگ است، یکسر پشت پا باید شدن

۸

غیرت راه محبت، بر نمی تابد رفیق

همرهی گر بایدت، از غم دوتا باید شدن

۹

سیم و زر از خاکساری افسر شاهان شوند

تاج سر خواهی که باشی، خاک پا باید شدن!

۱۰

گریه اطفال، واعظ وقت زاییدن ز چیست؟

زین که ساکن در جهان بی بقا باید شدن

تصاویر و صوت

دیوان ملا محمدرفیع واعظ قزوینی (با تصحیح و مقدمه و فهارس) به کوشش سید حسن سادات ناصری - ملا محمد رفیع واعظ قزوینی - تصویر ۴۰۶

نظرات