واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۵۳۶

۱

چون زبان در گفتگو، بیجا ز کام آید برون

هست شمشیری که در بزم از نیام آید برون

۲

چون بباد لنگر آن خوشخرام آید برون

ناله صبحم بجهد از سینه شام آید برون

۳

نیست در کام خرد چون میوه نارس قبول

در تکلم از زبان حرفی که خام آید برون

۴

در تماشایش ز رفتن باز ماند روزگار

چون بناز از کوی خود آن خوشخرام آید برون

۵

بگذرد در بزم اگر حرف لب میگون او

باده بیتابانه از مینا بجام آید برون

۶

نامه را چون مهر بر عنوان کنم، از شوق او

نامم از خاتم بجای عکس نام آید برون

۷

چون بر آرم نامش از لب، دود آهم در قفاست

خواجه کی از خانه هرگز بیغلام آید برون؟!

۸

بر شکسته بالی مرغ دل واعظ ز رحم

اشک گردد دانه و، از چشم دام آید برون

تصاویر و صوت

نظرات