واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۵۳۸

۱

کرا پا میرود از محفل آن سیمبر بیرون؟

مگر بوی کباب دل برد از ما خبر بیرون

۲

باستقبال سائل میجهند اهل کرم از جا

چو آهن حلقه بر در زد، ز سنگ آید شرر بیرون

۳

بر دریا دلان، ننگست مال و ثروت دنیا

صدف نتواند آوردن، سر از شرم گهر بیرون

۴

مکن بیرون سر از جیب خفا، گر عافیت خواهی

خورد سنگ جفا، از شاخ چون آید ثمر بیرون

۵

ز بیعقلی است، سر از جیب گمنامی برآوردن

ز بیمغزی بود کآرد حباب از بحر سر بیرون

۶

چنان در دیده ام تنگست واعظ عرصه گیتی

که نتواند سرشکم پا نهاد از چشم تر بیرون

تصاویر و صوت

نظرات