
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۵۴۳
۱
میتراود التفات از جبههٔ پرچین او
جوهر و آیینه باشد شوخی و تمکین او
۲
بس که دارد نازکی، کار مکیدن میکند
چشم اگر بردارم از لعل لب شیرین او
۳
خضر را عمر ابد از یک دم آب زندگیست
تا قیامت زندهایم از صحبت دوشین او
۴
میتواند دشت را از گریه گلریزان کند
چشم پاک من شود گر یک نظر گلچین او
۵
صورت آیینه زانوی خویشم تا سحر
نیست گر واعظ شبی زانوی من بالین او
نظرات