واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۵۴۶

۱

گردد چو بگفتار زبان در دهن تو

عیب تو بانگشت نماید سخن تو

۲

نرم است گرت حرف، بود پنبه مرهم

ور سخت بود، شیشه عزت شکن تو

۳

جان تو بیکجامه تن ساخته عمری

قانع نشود از چه بیک جامه تن تو

۴

ای خواجه چه امید وفا هست ز مالی

کآن نیست مگر راهبر راهزن تو

۵

گل گل شکفد غنچه لبها بثنایت

اینست گل گلشن خلق حسن تو!

۶

در دست عصا و، و بجگر داغ جوانی

اینست دگر دیدن سرو و سمن تو

۷

فرصت ندهد فکر سرا و غم پوشش

تا دل کند اندیشه گور و کفن تو

۸

بر کنده شو ای دل ز جهان، پشت چو خم شد

برخیز که این تیشه بود ریشه کن تو!

۹

از سستی علم و عمل تست که یک دل

نگرفت حساب از سخن بیدهن تو

۱۰

واعظ اثر گوشه نشینی است که هرگز

خالی نبود انجمنی از سخن تو

تصاویر و صوت

نظرات