
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۵۴۹
۱
موی چون گردید جو گندم، دگر هشیار شو
وقت گرگ و میش صبح مرگ شد، بیدار شو!
۲
تن ز پیری زار شد، یعنی که وقت زاریست
رخ چو سوهان شد ز چین، یعنی دگر هموار شو!
۳
خنده رو باشی، گلی گل؛ تندخویی، خار خار؛
خار بی گل تا بکی باشی؟ گل بیخار شو!
۴
هر فقیری را قبا، چون گرمی خورشید باش
هر غریبی را سر، چون سایه دیوار شو
۵
آورد تا حلقه یاران یکدل سر بهم
سفره گستر، سر بسر، پیوسته، چون پرگار شو
۶
بهر ساز برگ بی برگان، درین گلشن چو آب
جمله تن جوش و خروش و کوشش و رفتار شو
۷
با رخی پر اشک واعظ، با دلی پرخار غم
خرم و خندان بروی خلق، چون گلزار شو
نظرات