
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۵۵۱
۱
چشم بگشا غنچه آسا در بهار صبحگاه
قد علم کن سبزه سان در جویبار صبحگاه
۲
نیست جای خواب دیگر، چشم من، چون وا شود
نرگس چشم خمار سرمه دار صبحگاه
۳
روزگار از ظلمت شب، رخ در آن شوید، توهم
چهره از عصیان بشو، در چشمه سار صبحگاه
۴
دشت فرصت هر طرف پر از غزال طاعت است
مگذران از خویشتن، وقت شکار صبحگاه
۵
برده یی بویی گر از کیفیت فیض سحر
خوشتر است از مستی شبها، خمار صبحگاه
۶
دامن فرصت بکف، دست توانایی دراز
گل نمی چینی چرا، از شاخسار صبحگاه؟!
۷
موج زن باشد، گرت در دل شکار مطلبی؛
پشت کن قلاب، در دریا کنار صبحگاه
۸
پیش سالک کو نداند خواب و خور در بندگی
اول شب نیز باشد در شمار صبحگاه
۹
چند واعظ مرده خواب گران غفلتی
زنده شو هان در هوای فیض بار صبحگاه
نظرات