
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۵۵۹
۱
ز حیرت تو، کسی گردش از کباب ندیده
به پیش لعل لبت، رنگ در شراب ندیده
۲
دلم ز دوست بجز تندی و عتاب ندیده
بغیر سیل کس این خانه خراب ندیده
۳
ز بیم شحنه خوی تو در دیار محبت
کسی جز از غم هجر تو بیحساب ندیده
۴
ز پای تا بسرت آنچنان پر سا ز خوبی
که سرمه جای در آن چشم نیم خواب ندیده
۵
چه اعتماد بحرفی، که آن ز فکر نخیزد
که زود میگسلد، رشته یی که تاب ندیده
۶
چو نو نیاز به دولت رسید، شور برآرد
چو آب دید، خروشد سفال آب دیده
۷
بغیر آن قد شمشاد، نیست در دل واعظ
چو شانه غیر الف، کس درین کتاب ندیده
تصاویر و صوت

نظرات