
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۵۷۰
۱
درین ماتمسرا از غفلت ای جاهل، چه میخندی؟!
ترا چه دل، عزیزی مرده ای غافل چه میخندی؟
۲
چو بلبل بذلهگویانند زیر پا، چه میگویی
چو گلبن خندهرویانند زیر گل، چه میخندی؟!
۳
اجل گلچین، زمین دامان گلچین و، تویی چون گل
به روز خود چو گل خون گریه کن، ای دل چه میخندی؟!
۴
به حالت گریه آید هر زمان ابر بهاران را
تو با این کشت و کار خشک بیحاصل چه میخندی؟!
۵
نهنگ مرگ پیشاپیش و، موج عمر پی در پی
شکسته کشتی و، دریاست بیحاصل چه میخندی؟!
۶
به هم ناید لب از شادی ترا چون گل به مشتی زر
اگر از حق نمیرنجی، از این باطل چه میخندی؟!
۷
شب هستی گذشت و، روز مرگ آمد، چه میخوابی؟!
رهت بسیار صعب و، کار بس مشکل چه میخندی؟!
۸
گل غفلت، بود در پیش عاقل خنده بیجا
تو واعظ میشماری خویش را عاقل چه میخندی؟!
تصاویر و صوت

نظرات